جدول جو
جدول جو

معنی پلی بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

پلی بیتن
افتادن، شکست خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی بستن
تصویر پی بستن
پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا:
نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن
بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن
دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی
هم از غبار دل ماش پی توان بستن.
مسیح کاشی
لغت نامه دهخدا
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ شدن آسیاب و ریختن گندم در آب، قطع شدن آب آسیاب و یا
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسق گرفتن، رابطه ی نامشروع داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قفل شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
فرهنگ گویش مازندرانی
تا خوردن، چروک شدن، کرخت شدن، بی حس شدن و گرفتگی عضلات
فرهنگ گویش مازندرانی
پل دوستن
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج پختن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پهلو افتادن، غلت زدن، واژگون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرنگون شدن، واژگون گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایان یافتن اندک چیزی که باقی مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پی ریزی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: ناز کشیدن، کسی را تحمل نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی ریزی کردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو رفتن، اندودن با گل، سخن یا مطلبی را قطع کردن
فرهنگ گویش مازندرانی